✅ داستان های کوتاه انگلیسی برای کودکان (همراه با ترجمه فارسی)

داستان انگلیسی برای کودکان

کودکان با دنیای سرگرمی، بازی و داستان ارتباط بهتری می‌گیرند و اگر واقعاً قصد دارید کودکتان زبان انگلیسی را درست و کامل یاد بگیرد، به هیچ عنوان اهمیت داستان انگلیسی برای کودکان را دست کم نگیرید!

در ادامه این مقاله از آکادمی GMT در کنار شماییم و با ارائه ۳ داستان‌ کوتاه انگلیسی سطح متوسط به شما کمک می‌کنیم تا زبان انگلیسی کودکتان را با داستان و دنیای خیالات تقویت کنید.


✅قصه انگلیسی برای کودکان سه سال: دریچه‌ای به دنیای زبان و تخیل

قصه انگلیسی برای کودکان سه سال نه تنها سرگرمی و تفریح است، بلکه به شکل‌گیری شخصیت و مهارت‌های زبانی آنها کمک می‌کند. با شنیدن قصه انگلیسی برای کودکان، آنها در معرض کلمات، جملات و لهجه زبان انگلیسی قرار می‌گیرند و رفته رفته توانایی درک و صحبت کردن به این زبان را به دست می‌آورند. قصه انگلیسی برای کودکان سه سال همچنین به تقویت قوه تخیل و خلاقیت آنها کمک می‌کند و آنها را با فرهنگ‌های مختلف آشنا می‌سازد. با قصه انگلیسی برای کودکان، می‌توان آینده‌ای روشن و پر از موفقیت را برای آنها رقم زد.

۱- داستان کوتاه انگلیسی اول (ماجراجویی‌های بزرگ دانه کوچولو):

Once upon a time, a tiny seed named Sunny was in a vibrant meadow. Sunny lived with all the other seeds in a cozy flower bed, but unlike the others, Sunny was curious and longed for adventure.

One sunny morning, as the breeze whispered through the meadow, Sunny decided to explore the world beyond the flower bed. Sunny wriggled through the soil with a determined spirit and popped into the open air.

As Sunny ventured farther, the world became bigger and more exciting. Sunny met a friendly ladybug named Lila, who rode on Sunny’s tiny leaves as they sailed on the gentle winds. They soared over fields of colorful flowers and danced with butterflies.

One day, a raindrop named Remy joined their journey. Remy quenched Sunny’s thirst and brought life to the places they traveled. The trio encountered challenges, like strong gusts of wind and pesky insects, but together they faced each obstacle with courage.

Sunny grew into a beautiful sunflower, standing tall and proud as the seasons changed. Lila and Remy celebrated joyfully, realizing they had been part of something magical – the story of a little seed’s big adventure.

Sunny, now a radiant sunflower, beamed with happiness. The meadow was filled with the warmth of friendship, and Sunny knew that even the smallest seed could grow into something extraordinary with a sprinkle of curiosity and a dash of courage.

And so, Sunny, Lila, and Remy continued their adventure under the golden sunlight, spreading joy and beauty wherever the wind carried them. The meadow was alive with the tale of the little seed that dared to dream big.

ترجمه فارسی (ماجراجویی‌های بزرگ دانه کوچولو)

روزی روزگاری بذر کوچکی به نام سانی در یک چمنزار پر از گل و گیاه، و روی تخته گلی زیبا زندگی می‌کرد. سانی برخلاف بقیه، بسیار نسبت به دنیای اطرافش کنجکاو بود و دوست داشت دنیای بیرون را کشف کند. 

یک روز صبح آفتابی، سانی تصمیم گرفت که دنیای آن سوی تخته گل ببیند. او با روحیه‌ای مصمم در میان خاک چرخید و چرخید و چرخید و به هوای آزاد رسید. هر چقدر سانی دورتر می‌رفت، جهان بزرگتر و هیجان انگیزتر می‌شد. سانی با یک کفشدوزک به نام لیلا دوست شد و کفشدوزک روی برگ‌های سانی نشست و با هم در بادهای ملایم حرکت کردند و با پروانه‌ها رقصیدند. 

در این سفر، یک قطره باران به نام رمی در این مسیر با سانی و کفشدوزک همراه شد. رمی تشنگی سانی را رفع کرد و به او آب داد. این سه دوست با چالش‌هایی زیادی مثل تندبادهای شدید و حشرات مزاحم روبرو شدند اما از آنجایی که در کنار هم بودند می‌توانستند با تمام موانع روبرو شوند. 

در این سفر پر هیجان، سانی به یک گل آفتابگردان زیبا تبدیل شد و روز به روز قد کشید. لیلا و رمی با شادی موفقیت سانی را جشن گرفتند و بسیار خوشحال بودند که در این سفر هیجان انگیز با سانی همراه بودند. 

سانی اکنون یک گل آفتابگردان درخشان و زیباست. چمنزار و محل زندگی سانی پ راز عشق و محبت بود و او می‌دانست که حتی کوچک‌ترین دانه‌ها می‌توانند با نوری از امید، کنجکاوی و شجاعت به پدیده خارق‌العاده تبدیل شوند. 

سانی، لیلا و ورمی به ماجراجویی‌های خود زیر نور طلایی خورشید ادامه دادند و در سفرهای خود شادی و زیبایی را در همه جا پخش کردند. چمنزار زنده بود، زیرا بذرهای کوچک جرات داشتند رویاهای بزرگ ببینند. 

داستان کوتاه انگلیسی دوم (باغ طلسم شده):

The Enchanted Garden

Once upon a time, in a small village, there was a magical garden hidden deep in the heart of a lush forest. This was not ordinary; it was enchanted with whimsical creatures and vibrant flowers that could talk.

In the village, there lived a curious little girl named Lily. One sunny afternoon, she ventured into the forest and stumbled upon the enchanted garden. The flowers greeted her with cheerful hellos, and the butterflies danced around her in a mesmerizing display.

Mary encountered a wise old tree named Oakly as she explored the garden. Oakley told her about the magic within the garden and how every creature and flower had a unique story to share.

Mary spent days listening to the tales of the talking flowers and befriending the playful animals. She learned about kindness from the gentle deer, bravery from the courageous butterflies, and wisdom from the ancient Oakly.

Whenever Mary felt sad or lonely, she would visit the enchanted garden, and the magic of the place would fill her heart with joy. The garden taught her valuable lessons about friendship, courage, and the wonders of nature.

From that day on, Mary cherished the enchanting memories of the magical garden and carried its lessons with her throughout her life.

ترجمه فارسی (باغ طلسم شده):

روزی روزگاری در دهکده کوچک، آن سوی درخت‌ها و جنگل‌ها، یک باغ جادویی و عجیب و غریب پنهان شده بود. این باغ یک باغ معمولی نبود و پر از موجودات عجیب و غریب و گل‌های پر جنب و جوشی بود که می‌توانستند با یکدیگر حرف بزنند. 

در این روستا دختر کوچک کنجکاوی به نام ماری زندگی می‌کرد. ماری در یک روز آفتابی به جنگل رفت و به طور تصادفی باغ طلسم شده را دید. به محض ورود ماری، گل‌ها به او سلام کردند و پروانه‌ها با نمایشی جذاب دور او رقصیدند. ماری در دل این باغ محصور شده حرکت کرد تا به درخت پیر خردمندی به نام اوکلی رسید. 

اوکلی در مورد باغ جادویی با ماری صحبت کرد و گفت که هر موجود و گلی داستان منحصر به فرد خودشان را دارند. از آن پس ماری هر روز به باغ طلسم شده می‌رفت و قصه گل‌ها را می‌شنید، با حیوانات بازیگوش دوست می‌شد و با آن‌ها بازی می‌کرد. 

ماری مهربانی را از آهوی مهربان، شجاعت را از پروانه‌های قوی و خرد را از اوکلی یاد گرفت. هرگاه ماری احساس تنهایی یا غمگینی می‌کرد، به باغ طلسم شده سر می‌زد و جادوی آن باغ قلبش را پر از شادی می‌کرد. باغ درس‌های ارزشمندی درباره دوستی شجاعت و شگفتی‌های طبیعت به ماری یاد داد.

داستان انگلیسی سوم (عشق در همه زمان‌ها):

Love Across Time

Once upon a time, a young woman named Emily lived in a small town between rolling hills and meadows. She was an artist with a heart full of dreams and a soul that craved adventure.

One day, while strolling through an antique shop, Emily discovered an old, dusty painting of a dashing young man. His eyes seemed to hold a story that whispered through the ages. Intrigued, she bought the painting and took it home.

As she cleaned the dust from the canvas, a magical warmth enveloped her. To her amazement, the man in the painting stepped out, alive and vibrant. His name was Alexander, a painter from a bygone era who had been enchanted and trapped in the artwork.

Emily and Alexander’s connection grew with each passing day. They explored the modern world together, creating art that bridged the gap between their times. Despite the challenges of navigating two different worlds, their love blossomed.

In the end, a wizard from the town helps them break the enchantment, allowing Alexander to exist in the present. They continued their artistic journey side by side, proving that love could overcome even the boundaries of time.

ترجمه فارسی (عشق در همه زمان‌ها):

روزی روزگاری، شهر کوچکی بین تپه‌ها و چمنزارها قرار داشت و زن جوانی به نام امیلی در آن شهر کوچک زندگی می‌کرد. امیلی زن هنرمندی بود و قلبی پر از رویا و روحی ماجراجو داشت. یک روز امیلی به یک مغازه عتیقه فروشی رفت و در حالی که در مغازه قدم می‌زد، یک نقاشی قدیمی پر از گرد و خاک از یک مرد جوان پیدا کرد. به نظر می‌رسید که چشمان آن مرد جوان داستانی در خود دارد. امیلی کنجکاو شد، تابلو را خرید و به خانه برد.

وقتی که گرد و غبار را از روی نقاشی پاک کرد، گرمای جادویی تمام بدن امیلی را فرا گرفت. در کمال تعجب مرد داخل نقاشی زنده شد و به بیرون از نقاشی آمد. نام آن مرد جذاب اسکندر بود که به خاطر یک طلسم در این اثر هنری گرفتار شد. 

ارتباط و احساس بین امیلی و اسکندر هر روز بیشتر می‌شد. آن‌ها با یکدیگر دنیای مدرن را کشف کردند و به مرور زمان شکاف زمانی بین این دو از بین رفت. عشق بین امیلی و اسکندر شکوفا شد و چالش‌های دو دنیای مختلف روی عشق آن‌ها اثری نداشت.

در پایان یک جادوگر از شهر به آن‌ها کمک کرد تا طلسم را بشکنند و به اسکندر اجازه داد تا در زمان حال زندگی کند. آن‌ها شانه به شانه به سفر هنری خود ادامه دادند و ثابت کردند که عشق می‌تواند بر مرزهای زمانی نیز غلبه کند.

بررسی کلاس های تخصصی زبان : تفاوت کلاس های آنلاین و حضوری کودکان ؟!

آموزش زبان انگلیسی به کودکان همراه با داستان و بازی

هنر آموزش زبان انگلیسی به کودکان یک هنر منحصر به فرد است و هر کسی نمی‌تواند چنین ادعایی داشته باشد. کودکان با بزرگسالان دنیای بسیار متفاوتی دارند و نحوه یادگیری و آموزش زبان انگلیسی به کودکان کاملاً با بزرگسالان متفاوت است. 

کودک شما برای یادگیری بهتر زبان انگلیسی باید در دنیای بازی و سرگرمی غرق شود و در یک محیط خشک نمی‌توان هیچ کودکی را به یادگیری زبان انگلیسی ترغیب کرد.

در نتیجه، توصیه می‌کنیم برای آموزش زبان انگلیسی به کودک خود حتماً از اساتید کاربلد و آموزشگاه‌های معتبر کمک بگیرید. پایه و اساس زبان انگلیسی کودک از سنین پایین شکل می‌گیرد و اگر از همان ابتدا معلم خوبی نداشته باشد، یا در کلاس‌های خسته کننده شرکت کند، برای همیشه از زبان انگلیسی خسته می‌شود.

به همین دلیل ما به شما آموزشگاه GMT را معرفی می‌کنیم. آموزشگاه GMT دارای 18 سال سابقه آموزش زبان انگلیسی است و اساتید آموزش به کودکان کاملاً با اساتید آموزش به بزرگسالان متفاوت هستند زیرا روش تدریس این دو با یکدیگر فرق دارد. فضای کلاس انگلیسی کودکان یک فضایی شاد و پر از رنگ‌های جذاب است و کودک شما با بازی، سرگرمی، داستان و اسباب بازی زبان انگلیسی را یاد می‌گیرد. 

برنامه درسی آموزشگاه GMT با توجه به خلق و خوی کودک شما تنظیم می‌شود تا بهترین نتیجه را بگیرید و بعد از پایان ترم از ثبت نام فرزندتان در آموزشگاه GMT نهایت رضایت را داشته باشید.

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 3 میانگین: 5]